سارا جان در یکی از روزهای قشنگ پاییز بعد از مدتها انتظار بدنیا اومدی.
نوه اول بودی و کلی ذوق و شوق برا دیدنت.
چهارشنبه 12مهرماه 1385 ساعت 1:30 وقت اذان ظهر روز دهم ماه رمضان در بیمارستان مصطفی خمینی یه کوچولوی دوست داشتنی که همه میگفتن شبیه مامانشه به دنیا اومد.
فرداش که آوردیمت خونه بابا سعید سارا صدات کردو اینجوری اسمت شد سارا .
سارا سارا سارا
شش روزه بودی که جواب آزمایش نشون داد که زردی داری و باید میرفتی بیمارستان و دو روز اونجا می موندی.
همون روز نافت افتاد.
برای کسی مینویسم که با وجودش گرمی عشق رو فهمیدم .فهمیدم چطور باید زندگی کنم صبور باشم عاشق باشم و مادر باشممم...