سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ مال از خرد سودمندتر نیست ، و هیچ تنهایى ترسناکتر از خود پسندیدن ، و هیچ خرد چون تدبیر اندیشیدن ، و هیچ بزرگوارى چون پرهیزگارى ، و هیچ همنشین چون خوى نیکو ، و هیچ میراث چون فرهیخته شدن ، و هیچ راهبر چون با عنایت خدا همراه بودن ، و هیچ سوداگرى چون کردار نیک ورزیدن ، و هیچ سود چون ثواب اندوختن ، و هیچ پارسایى چون باز ایستادن هنگام ندانستن احکام ، و هیچ زهد چون نخواستن حرام ، و هیچ دانش چون به تفکر پرداختن ، و هیچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن ، و هیچ ایمان چون آزرم و شکیبایى و هیچ حسب چون فروتنى ، و هیچ شرف چون دانایى ، و هیچ عزت چون بردبار بودن ، و هیچ پشتیبان استوارتر از رأى زدن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :41
بازدید دیروز :1
کل بازدید :17675
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/8/26
5:3 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
sara[0]

خبر مایه

کلاس دوم رفتی کلاس خانم میلادی.

خیلی دوسش داشتی والبته خیلی هم ازش حساب میبردی....اصلا!

همیشه شبا چشمت به ساعت بود که قبل از ساعت 9 تو رختخواب باشی.

برای مشق و دیکته نوشتن تنبلی میکردی و بازیگوشی ولی شاگرد ممتاز کلاس بودی . برای همین به توصیه خانم میلادی زیاد

برای تمرین بیشتر سخت گیری نمی کردیم.خیلی سخت زیر بار تمرینی بیشتر از تکلیفی که معلمت داده بود میرفتی.

اغلب هم سر دیکته نوشتن دعوا میشد چون بجای نوشتن حرف میزدی..دعوا

 تاتر کلاستون قصه نمکی و دیو بود تو هم نقش خواهر نمکی رو بازی میکردی.از اول سال هر هفته شنبه ها زنگ تاتر تمرین میکردین وتو جشن دهه فجر اجرا کردید تو لباس محلی پوشیده بودی وبه دیو میوه تعارف میکردی.یه هفته بعد هم همین نمایش رو تو اداره آموزش و پرورش اجرا کردید و تاتر شما تو منطقه 6 اول شد. به شما هم یه کارت 10 امتیازی بعنوان جایزه دادن.بووووس

برای عید نوروز هم جشن گرفته بودن و یه سفره هفت سین که روی یه گاری کوچک نقره ای چیده شده بود بهتون عیدی داده بودن(اخه سال اسب بود)

کلی عیدی هم از بقیه گرفتی ... یه پیرهن صورتی از خاله طاهره و یه تونیک بنفش هم از دایی مهدی...

روز سوم فروردین رفتیم شمال و تا چهاردهم هم اونجا موندیم . اولین عیدی بود که ویلا رو ساخته بودن ما هم رفتیم شمال روز دهم هم عمو اسماعیل با خانوادش اومدن پیش ما تو خیلی خوشحال شدی و کلی با زینب خوش گذروندی.

مامان بزرگ اینا به خاطر اینکه دایی دستشو قبل از عید عمل کرده بود نیومدن جاشون خیلی خالی بود.

روز دهم عید هم بارون اومد و فرداش هم یه برف سنگین قشنگ اومد.

روز دوازدهم هم با عمو اینا رفتیم رامسر و از کاخ موزه مرمر رامسر دیدن کردیم.تبسم

سیزده بدر هم تو خونه ما بود صبا و مامان وباباش هم به جمعمون اضافه شده بودن.هوا آفتابی بود و ما هم نشستیم تو حیاط و ناهار رو هم تو حیاط خوردیم.

اولین بار بود که از حیاط ویلا استفاده کردیم.

تو هم با زینب و صبا بازی کردی . بعد از ظهر هم تو تراس براتون تاب بستیم و تا شب تاب بازی کردین...دوست داشتن

                                           

 


93/1/23::: 1:33 ع
نظر()