تابستان سال 90 با اینکه هنوز یک سال مانده بود که بری پیش دبستانی تصمیم گرفتیم تو رو بجای مهد کودک بفرستیم پیش دبستانی.
یه روز تو با بابا سعید رفتید دبستان مهتاب وثبت نام کردید.
روزهای آخر شهریور بود که زنگ زدند و ما رو برای جشن شکوفه ها دعوت کردند ولی اشتباهی بجای ساعت 10 گفته بودند ساعت 8 صبح....
ما هم 8 صبح اولین نفر رفته بودیم مدرسه چون ما یه کم دیر ثبت نام کرده بودیم مانتو مدرسه تو آماده نشده بود توام با یه پیرهن پلنگی قهوهای رفتی مدرسه جلوی در وقتی مارو دیدن گفتن که باید ساعت 10 میومدیم ولی چون تو خیلی علاقه مند بودی حاضر نشدی برگردی و ما در جشن کلاس اول هم شرکت کردیم.
وسطای جشن خسته شدی و وقتی دیدیهمه با کیف مدرسه اومدنبهانه کیف و گرفتی و زدی زیر گریه منم مجبور شدم از مدرسه ببرمت برون.
رفتیم پیش بابا و یکم گشتیم تا ساعت 10 شد.
دوباره رفتیم جشن شکوفه های پیش دبستانی ها ....
وقتی گفتند کی میخواد قرآن بخونه دستتو بلند کردی و خانوم اروانی هم گفت :سحر خیز ترین شاگرد مدرسه بیا فرآن بخونه .
ت هم رفتی بالا خودتو معرفی کردی و سوره توحید و خوندی یه جاسوییچی خرسی هم جایزه گرفتی...
بعد از کلی خوش گذروندن و بازی مسابقه و شعر خوندن رفتین تو کلاس خانوم معصومی که همه مدرسه بهش می گفتن شوکا جون...
تو کلاس بهتون شعر گرگه پرید تو گله رو یاد داده بودن تو هم وقتی میرسیدی به اون قسمت که بگی هی دمشو تکون داد برمی گشتی و دم تکون میدادی همه خوششون اومده بود برا همین تا میرسیدی مدرسه می گفتن سارا شعرتو بخون
برای جشن دهه فجر هم که تو سالن آمفی تاتر سرای محله گلها برگزار شد دامن کاغذی نارنجی پوشیده بودی با یه تاج کاغذی به شکل گرگ داشتید و شعر گرگه رو خوندید همه خوششون اومده بود برا همین دو بار اجرا کردید.
جشن فارغ التحصیلی از دوره پیش دبستانی هم با جشن الفبا کلاس اولی ها تو سالن محله گلها برگذار شد شوکا جون صورت بچه ها رو گریم کرده بود لباست آبی بود یه ستاره آبی رو صورتت نقاشی کرده بود خیلی خوشگل ولی چون من یه کم دیر به جشن رسیده بودم گریه کرده بودیو گریمت بهم ریخته بود..