سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :62
بازدید دیروز :1
کل بازدید :17696
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/8/26
5:25 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
sara[0]

خبر مایه

بعد از تعطیلی مدرسه چند تا برنامه خوب باهم داشتیم. جالب بود

یه شب باهم رفتیم سیرک خلیل عقاب . خاله نسیم و رامتین هم اومده بودند .به شما خیلی خوش گذشته بود . دوست داشتن

یه روز پنجشنبه هم با خاله نسیم و الهه و مامان بزرگ رفتیم دهکده آبی پارس . جالب بود

دو هفته بعدش هم با خونواده عمو مهدی رفتیم شمال . چون آیدا باهات بود خیلی خوشحال بودی .دوبار هم رفتیم دریا که خیلی بهتون خوش گذشته بود.چشمک

کلاس نقاشی و زبان هم میری ....هفته ای یه بار هم میریم خونه خاله نسیم مامانش که معلمه به تو و رامتین ریاضی درس میده.....آفرین

صبحا هم که خونه مامان بزرگی میری با آیدا بازی میکنی...اصلا!

اول مرداد هم یه هفته برای تعطیلات رفتیم شمال.

بابا بزرگ و مامان بزرگ هم با ما اومدن.

یه جوجه داشتی که تو خونه مامان بزرگ ازش نگهداری می کردی وقتی می خواستیم بریم شمال شده بود یه مرغ حنایی...

ما هم تصمیم گرفتیم مرغ رو ببریم شمال....

تو شمال هم مرغتو بردی دادی به همسایه به جاش یه جوجه گرفتی...گیج شدم

اینم اولین معامله تو......

مرغ حنایی در عوض یه جوجه سیاه زشت خوابالو

بعد از چهار روز بابا سعید و خاله طاهره و دختر خاله مریم و محمد رضا و باباش اومدن پیش ما ....

کلی خوش گذشت ...باهم دریا و جنگل رفتیم....

هوا هم خنک بود و عالی....


93/4/23::: 11:21 ص
نظر()
  
  

روزچهارشنبه 14 خرداد رفتیم مشهد .

صبح زود ساعت 5:50 پرواز داشتیم ساعت 7:30 صبح مشهد بودیم.

وقتی سوار اتوبوس شدیم که بریم سوار هواپیما بشیم گفتی: شما که گفتید با هواپیما میریم پس چراداریم با اتوبوس میریموااااای

با مامان بزرگ و بابا بزرگ و دایی و خاله رفتیم دو روز مشهد بودیم روز سوم صبح زود با قطار اومدیم تهران .

اونجا برای رفتن تو حرم برات چادر گلدار با گلهای بنفش خریدیم . دوست داشتی.... وقتی سرت میکردی خیلی بامزه میشدی اونجا خادمین امام رضا ازت خوششون میومد و بهت شکلات میدادند.

روز پنجشنبه صبح رفتیم روستای کنگ . یه روستای دیدنی بود بالای جاده شاندیز مثل ماسوله خیلی ساده وسنتی ....چه هوایی داشت ...خنک

بعد از ناهار هم رفتیم موزه و آرامگاه نادرشاه و بعد هم رفتیم خرید برات چادر نماز و سجاده برای جشن تکلیف گرفتیم . بعد هم رفتیم حرم برای نماز مغرب . نماز جماعت رو هم تو صحن انقلاب  شرکت کردیم.

جمعه صبح زود هم با قطار اومدیم تهران .

خدارو شکر مسافرت خوبی بود خوش گذشت....

 


93/3/21::: 2:13 ع
نظر()
  
  

پنجشنبه 25 اردیبهشت وقت گرفته بودم بریم آتلیه عکس بگیریم .

صبح بردمت خونه یکی از دوستام موهای تو و منو درست کرد.

خدا رو شکر بداخلاقی نکردی .....

کلی فیگور گرفتی...

اینم عکسهات.... ادامه مطلب...

93/2/27::: 10:42 ص
نظر()
  
  

پنجشنبه 19 اردیبهشت ماه رفتیم کاشان برای دیدن مراسم گلاب گیری.

شب رسیدیم یه کم تو شهر گشتیم و شام خوردیم وخوابیدیم .

صبح زود ساعت 5:30 رفتیم به طرف قمصر . کل راه خواب بودی وقتی می خواستیم بریم دیدن گلاب گیری بیدارت کردیم

رفیم تو یه باغ که یه آقایی در مورد گلاب و عرقیات توضیح میدادتو هم با دقت به حرفاش گوش میدادی با اینکه یه کم سردت بود ایستاده بودی و دقت میکردی . یه چای با گلاب هم بهمون دادندو یه کم خرید کردیم و اومدیم.

بعد هم رفتیم یه باغ دیگه اونجا یه ابتکاری انجام داده بودن . با بطری های نوشابه گلدون درست کرده بودن توش گل طبیعی کاشته بودن از دیوار و درختها آویزون کرده بودن خیلی قشنگ بود.

یه دفتر یادداشت با خودت آورده بودی وهر چی میدیدی یادداشت میکردی.....

بعد هم رفتیم باغ فین کاشان تو باغ با فواره ها آب بازی میکردی هر جاهم میخواستیم عکس بگیریم تو جلوتر میرفتی و فیگور میگرفتی .....

بعد از ناهار هم برگشتیم خونه .....

خوش گذشت.


93/2/21::: 2:28 ع
نظر()
  
  

روز شنبه به مناسبت روز معلم تو مدرسه جشن گرفته بودن.

مسابقه ماست خوری هم برگزار کرده بودند تو هم شرکت کرده بودی و نفر پنجم شده بودیآفرین

تو راه که داشتم میومدم زنگ زدی تعریف کردی.مامان مسابقه ماست خوری داشتیم من اینجوری ماست خوردم ...پنجم شدم....

وقتی رسیدم تا منو دیدی گفتی:مامان مسابقه ماست خوری داشتیم....مسابقه ماست خوری داشتیم.مسابقه ماست خوری داشتیم.....

چند دقیقه بعد گفتم سارا چه خبر؟ گفتی :مسابقه ماست خوری داشتیم دو تا گروه بودیم گروه بزرگترها و گروه کوچکترها... من پنجم شدم تو گروه کوچیکترها....

سر خیابون دوباره گفتی جشن داشتیم گفتم تعریف کن .گفتی مسابقه ماست خوری داشتیم.... گیج شدمگفتم یعنی تو اون جشن غیر از مسابقه ماست خوری خبری نبود؟خیلی خنده‌دار

تا شب هر موقع میگفتیم از مدرسه چه خبر می گفتی مسابقه ماست خوری داشتیم.....وااااای

 


93/2/14::: 1:34 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >