دوسالت که بود حرف میزدی .شعر می خوندی.
آیدا جون مربی مهد کودک نشاط بود بهت شعر یاد داده بود:
دست دست دست پا پا پا
مامان رفته سر کار بابا رفته سر کار
رنگها رو بلد بودی
چند تا کلمه انگلیسی بلد بودی :
hello
apple
orang
cat
dog
hen
....
جشن تولد یکسالگی ات رو جمعه 12 مهر در ماه رمضان 86 بعد از افطار گرفتیم.
همه خانواده بودند:عمو اسماعیل و خانواده اش - عمو مهدیوخانواده اش- عمو حمید و زن عمو ندا و ایلیا که تازه به دنیا اومده بود- مامان بزرگ و بابا بزرگ و خاله طاهره
یه کیک میکی موسی سفارش داده بودیم.البته طاقت نیاوردی بذاریمش رو میز و انگشتاتو کردی تو خامه کیک.
خوش گذشت.
نوروز 86 شش ماهه بودی برای دومین بار رفته بودیم بنیس نامزدی دختر عمه ی من زینب.
اولین بار که رفتیم مسافرت دو ماهه بودی رفته بودیم نامزدی پسر دایی من داوود .
هشت ماهت بود که دندون در آوردی.
نه ماهه بودی که مامان مریض شد و رفت بیمارستان . کمرش شکسته بود.
از یازده ماهگی دستت رو به میز ومبل میگرفتی و می ایستادی و یواش یواش راه میرفتی ولی می ترسیدی دستتو ول کنی .
پونزده ماهت بود که خودت تنهایی راه رفتی.