دیشب شب یلدا بود.
خونه مامان بزرگ بودیم اونم برامون کرسی گذاشته بود ...
واقعا کرسی و چیدمانش حرف نداشت با علاالدین و قابلمه مسی و سماور ذغالی....
عالی بود
تو هم بعد از شام رفتی زیر لحاف کرسی و خوابت برد قبل از اینکه هندونه رو ببریم..
امسال تصمیم گرفتم یه تولد خوب تو خونه برات بگیرم و فقط دوستای مدرستو دعوت کنم
پنجشنبه 8 مهر ماه دوستاتو دعوت کردیم . دوست داشتی تولدت تم کیتی داشته باشه کلی ذوق کردی برای تولد 10 سالگی ....
یه مدل لباس هم انتخاب کرده بودی که مامان بزرگ مجبور شد بدوزه چون نمیشد خرید
کیک دو طبقه کیتی و کلی تزیینات دیگه.....
مبارک باشه....
خیلی وقته چیزی ننوشتم........
خیلی سرم شلوغ بود
بهمن ماه تا عید خیلی اتفاقهای خوبی برامون افتاد.
از جشن دهه فجر که شما اجرای نمایش بره حنا رو داشتید که خیلی موفق اجرا شد.....
تو هم نقش بره حنا رو اجرا کردی وقتی اومدی رو صحنه همه سالن برات کف میزدن
بیست و هشتم بهمن واحد تهران شمال دانشگاه آزاد برای فرزندان کارکنان که به سن تکلیف رسیده بودن جشن گرفته بود باهم رفتیم خیلی برنامه مفصل و شادی بود گروه قلقلک و مجری تلویزیون اومده بودن ....
اول اسفند که نامزدی داییت بود
پنجم اسفند جشن تکلیف تو مدرسه برگزار شد.روز تولد حضرت زینب.
تو موذن بودی و اذان و اقامه رو تو گفتی
بیستم اسفند ساعت 6 صبح رفتیم فرودگاه امام خمینی ساعت 1:30 پرواز به جده ساعت حود 5 بعد از ظهر رسیدیم جده بعد با اتوبوس از جده رفتیم مدینه حدود 11 شب بود که رسیدیم مدینه خیلی خسته شدیم ولی وقتی مسجدالنبی رو دیدیم خستگیم در رفت...(این حس خودم بود)
پنج روز مدینه بودیم کلی خوش میگذشت مسجد میرفتیم... خرید میرفتیم....تو چادر سرت میکردی همه ازت خوششون میومد.
مسجدالنبی پر بود از ملخهای به قول خودت 10 سانتی من و تو هم ازشون میترسیدیم تو هم چادرتو میکشیدی رو صورتت راه میرفتی
بعداز پنج روز رفتیم مکه تو راه بیرون از مدینه تو مسجد شجره محرم شدیم تو هم محرم شدی.
بعد با اتوبوس شبانه رفتیم مکه خوابیدیم برای نماز صبح رفتیم مسجدالحرام بعد از نماز صبح طواف کردیم سعی صفا و مروه رفتیم همونجا دو تا دوست پیدا کرده بودی باهاشون میرفتی طواف نسا رو هم با بابات همراه بودی خدا رو شکر همه اعمالتو خوب انجام دادی...
پنج روز هم مکه بودیم برای تحویل سال هم که ساعت 2 نصف شب بود رفتیم خونه خدا فرداش هم روز اول فروردین اومدیم تهران
فامیلهامونم اومده بودن فرودگاه استقبال...
دایی مهدی یه بنر جداگونه برات زده بود دم درمون روش نوشته شده بود:" سارا جان زیارت قبول "
بعد از چند روز مهمونداری هم آخرای عید از دهم تا چهاردهم رفتیم شمال.....
کلا عید پر مشغله و شلوغی بود نوروز 94
انشالله تا آخر سال خوب باشه..
کلاس سوم
دبستان مهتاب
اسم معلمت خانوم شمسه
درس خوندنت بهتر از سال پیش شده یه کم جدی تر.....
کارنامه آخر آبانت خیلی خوب شدی...
ولی بیچاره معلمتون از دست شیطنتهای بچه های کلاس مینالید
داری جدول ضرب یاد میگیری
عضو گروه تاتر هستی در نقش بره حنا...
کلاس نقاشی میری . نقاشی هات خیلی بهتر شده برا همین کلی امتیاز از بابت نقاشی گرفتی
از همون اوایل مدرسه شروع کرید به تمرین نماز . نمازو کامل یاد گرفتی . یه کارت امتیاز بابت نماز جماعت گرفتی که وقتی ازت پرسیدم برای چیه گفتی:"برای اینکه تو نماز جلو نزده بودم."
چند ماه دیگه هم میخواهیم بریم مکه...
معلمت گفته اگه دختر خوبی باشی اجازه میدم بری.....
تو میگی :"خانوم گفته سارا برو مکه من همه درسارو بهت یاد میدم"