سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خوردن از سرِ سیری، خواب بی شب زنده داری، خنده بی [مایه] شگفتی، ناله و مویه بلند به هنگام مصیبت، و بانگ نای در نعمت و شادمانی، نزد خدا سخت ناپسند است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :51
بازدید دیروز :1
کل بازدید :17685
تعداد کل یاداشته ها : 27
103/8/26
5:13 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
sara[0]

خبر مایه

روزنامه فرهیختگان 19 فروردین 1393 عکس فرزندان ممتاز کارکنان واحد دندانپزشکی رو چاپ کرده بود.

اولین عکس مال تو بود

زیرش نوشته بود

سارا کشیکلانی

کلاس اول دبستان

معدل بسیار خوب  آفرینبووووس


93/1/24::: 6:44 ص
نظر()
  
  

کلاس دوم رفتی کلاس خانم میلادی.

خیلی دوسش داشتی والبته خیلی هم ازش حساب میبردی....اصلا!

همیشه شبا چشمت به ساعت بود که قبل از ساعت 9 تو رختخواب باشی.

برای مشق و دیکته نوشتن تنبلی میکردی و بازیگوشی ولی شاگرد ممتاز کلاس بودی . برای همین به توصیه خانم میلادی زیاد

برای تمرین بیشتر سخت گیری نمی کردیم.خیلی سخت زیر بار تمرینی بیشتر از تکلیفی که معلمت داده بود میرفتی.

اغلب هم سر دیکته نوشتن دعوا میشد چون بجای نوشتن حرف میزدی..دعوا

 تاتر کلاستون قصه نمکی و دیو بود تو هم نقش خواهر نمکی رو بازی میکردی.از اول سال هر هفته شنبه ها زنگ تاتر تمرین میکردین وتو جشن دهه فجر اجرا کردید تو لباس محلی پوشیده بودی وبه دیو میوه تعارف میکردی.یه هفته بعد هم همین نمایش رو تو اداره آموزش و پرورش اجرا کردید و تاتر شما تو منطقه 6 اول شد. به شما هم یه کارت 10 امتیازی بعنوان جایزه دادن.بووووس

برای عید نوروز هم جشن گرفته بودن و یه سفره هفت سین که روی یه گاری کوچک نقره ای چیده شده بود بهتون عیدی داده بودن(اخه سال اسب بود)

کلی عیدی هم از بقیه گرفتی ... یه پیرهن صورتی از خاله طاهره و یه تونیک بنفش هم از دایی مهدی...

روز سوم فروردین رفتیم شمال و تا چهاردهم هم اونجا موندیم . اولین عیدی بود که ویلا رو ساخته بودن ما هم رفتیم شمال روز دهم هم عمو اسماعیل با خانوادش اومدن پیش ما تو خیلی خوشحال شدی و کلی با زینب خوش گذروندی.

مامان بزرگ اینا به خاطر اینکه دایی دستشو قبل از عید عمل کرده بود نیومدن جاشون خیلی خالی بود.

روز دهم عید هم بارون اومد و فرداش هم یه برف سنگین قشنگ اومد.

روز دوازدهم هم با عمو اینا رفتیم رامسر و از کاخ موزه مرمر رامسر دیدن کردیم.تبسم

سیزده بدر هم تو خونه ما بود صبا و مامان وباباش هم به جمعمون اضافه شده بودن.هوا آفتابی بود و ما هم نشستیم تو حیاط و ناهار رو هم تو حیاط خوردیم.

اولین بار بود که از حیاط ویلا استفاده کردیم.

تو هم با زینب و صبا بازی کردی . بعد از ظهر هم تو تراس براتون تاب بستیم و تا شب تاب بازی کردین...دوست داشتن

                                           

 


93/1/23::: 1:33 ع
نظر()
  
  

کلاس اول رفتی کلاس خانم کربلایی.

روز اول مدرسه وقتی از سر کار اومدم تو  از مدرسه رفته بودی خونه عموت منم اومدم دنبالت تو رو بردم خونه تو ماشین خوابت برده بود.

رفتم سر کیفت دیدم تو دفتر مشقت یه صفحه لوحه ا - ا - ا -ا - ا ..... نوشتی خوشحال شدم گفتم به چه بچه خوبی تا من بیام مشقاشو نوشته

وقتی از خواب بیدار شدی کلی تشویقت کردم......آفرین

خوابم گرفت  یهو گفتی که اینا رو آیدا نوشته......

تصور کن قیافه منو   یعنی چی؟ دعوا

اینم اولین روز مدرسه بچه از زیر کار دررو...وااااای خدایا آخر عاقبتشو خیر کن..هیسسسس


اول ،
  
  

 

تابستان سال 90 با اینکه هنوز یک سال مانده بود که بری پیش دبستانی تصمیم گرفتیم تو رو بجای مهد کودک بفرستیم پیش دبستانی.

یه روز تو با بابا سعید رفتید دبستان مهتاب وثبت نام کردید.تبسم

روزهای آخر شهریور بود که زنگ زدند و ما رو برای جشن شکوفه ها دعوت کردند ولی اشتباهی بجای ساعت 10 گفته بودند ساعت 8 صبح....

ما هم 8 صبح اولین نفر رفته بودیم مدرسه چون ما یه کم دیر ثبت نام کرده بودیم مانتو مدرسه تو آماده نشده بود توام با یه پیرهن پلنگی قهوهای رفتی مدرسه جلوی در وقتی مارو دیدن گفتن که باید ساعت 10 میومدیم ولی چون تو خیلی علاقه مند بودی حاضر نشدی برگردی و ما در جشن کلاس اول هم شرکت کردیم.چشمک

وسطای جشن خسته شدی و وقتی دیدیهمه با کیف مدرسه اومدنبهانه کیف و گرفتی و زدی زیر گریه منم مجبور شدم از مدرسه ببرمت برون.گریه‌آور

رفتیم پیش بابا و یکم گشتیم تا ساعت 10 شد.

دوباره رفتیم جشن شکوفه های پیش دبستانی ها ....

وقتی گفتند کی میخواد قرآن بخونه دستتو بلند کردی و خانوم اروانی هم گفت :سحر خیز ترین شاگرد مدرسه بیا فرآن بخونه .

ت هم رفتی بالا خودتو معرفی کردی و سوره توحید و خوندی یه جاسوییچی خرسی هم جایزه گرفتی...

بعد از کلی خوش گذروندن و بازی مسابقه و شعر خوندن رفتین تو کلاس خانوم معصومی که همه مدرسه بهش می گفتن شوکا جون...دوست داشتن

تو کلاس بهتون شعر گرگه پرید تو گله رو یاد داده بودن تو هم وقتی میرسیدی به اون قسمت که بگی هی دمشو تکون داد برمی گشتی و دم تکون میدادی همه خوششون اومده بود برا همین تا میرسیدی مدرسه می گفتن سارا شعرتو بخون جالب بود

برای جشن دهه فجر هم که تو سالن آمفی تاتر سرای محله گلها برگزار شد دامن کاغذی نارنجی پوشیده بودی با یه تاج کاغذی به شکل گرگ داشتید و شعر گرگه رو خوندید همه خوششون اومده بود برا همین دو بار اجرا کردید.آفرین

جشن فارغ التحصیلی از دوره پیش دبستانی هم با جشن الفبا کلاس اولی ها تو سالن محله گلها برگذار شد شوکا جون صورت بچه ها رو گریم کرده بود لباست آبی بود یه ستاره آبی رو صورتت نقاشی کرده بود خیلی خوشگل ولی چون من یه کم دیر به جشن رسیده بودم گریه کرده بودیو گریمت بهم ریخته بود..گریه‌آور


92/12/10::: 8:26 ص
نظر()
  
  

مهر 1388 جشن تولد سه سالگی بزرگی برات گرفتیم . همه بچه های فامیل ودوستامون دعوت بودن . جالب بود

خیلی خوب بود . خیلی بهت خوش گذشت.گیج شدم

کیک تولدت شکل یه دختر با لباس بنفش بود.شرمنده

انصافا خیلی بهتر از عکسی که سفارش داده بودیم درست شده بود.تبسم


92/12/4::: 1:42 ع
نظر()
  
  
<      1   2   3   4   5   >>   >